شخصی

ساخت وبلاگ
سلام سال ۱۴۰۳ تو در روزهایی اومدی ک من درگیر ازدواج آسیه ام تا امروز فک میکردم بهترین انتخابه ولی فهمیدم اسی داره احساسی تصمیم میگیره و این پسر طبل توخالیه خیلی خالیه چیکار کنم سال۱۴۰۳ من تصمیم دارم الناز رو حذف کنم ولی در روز اول باهاش حرف زدم فک میکنم دلم میخاد تموم بشه ولی دلم نمیخاد تموم شه من نمیخام ب این بچه آسیبی بزنم چیکار کنم سال ۱۴۰۳ من ب دایی پول دادم لپتاب بخره برام و میخام ی کارایی بکنم ولی نمیدونم چی ۱۴۰۳ من سال ۱۴۰۲ دو رو ک مرور میکنم فقط توش نوشتم ا ل ن ا ز و هیچ هدف دیگه ای نداشتم گویا ولی دلم نمیخاد تو بی هدف باشی سال ۱۴۰۳ من دارم پیر میشم ولی انگیزه و اشتیاقی ندارم تو بهم اشتیاق و انگیزه رو نشون بده من قول میدم تمام تلاشمو بکنم ممنون از شما ولی پینوشت اسی منو ب فکر فرو برده خدا کنه ب صلاحش باشه شخصی...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1403 ساعت: 5:35

خداحافظ الناز اینم اعلام خداحافظی من چقد برام سخته دل کندن ازش ولی گاهی باید رفت شخصی...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 14:27

دیشب برام ی شب بیاد ماندنی بود قبلا این حس رو تجربه کرده بودم چند سانمیدونم چجوری بپرسمخانم اوضاع درسی من خیلی بده؟این چه سوالیهسوالهجسارتا برای من سوالهنه خیلی هم خوبهمطمئنین؟آره برای چی شک داشته باشمبه خاطر همین تو کلاس دهما گفتین همه ی باخرزیا خیلی زرنگن جز الناز؟میشه یه خواهشی بکنم؟اگه من مشکلی دارم با خودم و دفتر درمیون بزارین لطفاچشمممنونمن اینجوری نگفتم و مطمعن باش منظورم این نبودهولی بچها برداشتتون این بوده نمیدونم چرا.من شنبه میرم توضیح میدم ولی فک کنم تو یکی منو می‌شناسیباشه درستش میکنممن نمیگم خوبم نه اصلا حق دارین بگین هر چیاز خودتم عذرمیخاممن یک درصد منظورم این نبودهولی جلوی ۳۰ تا دانش اموز دیگه راجب وضعیت تحصیلی یکی دیگه صحبت کردن کار درستی نیست من فکر میکنم.گفتم عذرمیخامباشهمن صدات میکنم ازت عذرخواهی میکنم جلوی همشوننیازی به عذر خواهی نبوداصلانمیخواستم اصلا بهتون پیام بدم و چیزی بگمولی واقعا نتونستمببخشید که مزاحمتون شدمببخشید که یکم بی پروا گفتم بهتون.چون انتظارشو نداشتمشب خوبی داشته باشین.حتماخیلی بهش فکر کردممن هیچ آدمی رو تا حالا کوچیک نکردم اونم تو اونم جلوی بقیه ولی تو مطمعن باش اگر اسمت رو آوردم دلیلش هر چی میتونه باشه جز برداشت تو کلا همشو برعکس کن هر چی بهت گفتنمن روی یه سری مسائل واقعا حساسم.دیگه مطمعن باش هیچ وقت اسم تو رو نمیارم نگران نباشگفتم که درستش میکنمانتظار تمجید از کسیو ندارمولی اصلا دوس ندارم کسی تحقیرم کنهمن وقتی تعطیل شدمیکی از دهما جلومو گرفتدارم بهت میگم ولی حتا باور نمیکنیفامیلش رو بگوگفت اره خانم فراهانی یه چیزی راجبت گفتنمنم گفتم چیگفت اره اینجوری گفتنخانممگفتم که منظورمو بد رسوندنو ازت عذرخواهی میکنممنم گفتم نیازی به عذر خواهی نیستم شخصی...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1402 ساعت: 14:53

از فردا میخام شروع کنم ب مدت چهل روز که فراموش کنم ..... شخصی...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1402 ساعت: 14:53

هجوم درد ها

جمعه نوزدهم آبان ۱۴۰۲ | 6:13

زینب

شخصی...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1402 ساعت: 14:53

ی راه بهت بگم

خوب شه

فیزیکت

البته اگر نمیگی نه

پس ولش کن

ب سکوتت ادامه بده

نه ممنون

خودم حلش میکنم

واقعا که

ببخش پس

الناز برگرد

حتا نمیخای جواب مو بدی

حداقل اینو بگو

بعد سکوت کن

بله؟

دلایلی که نشون میده اضافی هستی

و قطع رابطه به صلاحته

شخصی...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 16:39

میخام به چله بشینم چله ترک کردن یکم رها کردن بقیه شخصی...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1402 ساعت: 0:37

جواب انتقالیم اومد و مثبت بود و من بعد از هفت سال از اونجا اومدم دیشب ساعت ۱۲ خبرش اومد و به اولین کسی که خبر دادم اون بود شدم مث هفت سال پیش ک میخاستم برم قلعه نو چقد استرس داشتم محیط جدید و دغدغه های جدید منو ترسونده بود بعد تر از همه اینکه ۲۷ ساعت ابلاغ داشتم و من چون باید میرفتم دانشگاه نمی‌دونستم اون چهار تا رو چجوری کنسل کنم و فک میکردم باید ی کاری کنم و خودم برای اون چهار ساعت معلم پیدا کنم مشکل بعدیم تو شهریور و تا پایان مهر این بود ب من درس ریاضی داده بودن و من بلد نبودم ریاضی چهارم دبیرستان درس بدم و ب داییم میگفتم ی کاری کنه من بر ندارمو تا اینکه سمیه اومده گف بسپر ب خدا و نترسو من سپردم و فهمیدم چقدر چرت بود این نگرانیم در اون سال یا پ‌ارسال میخاستم بیام فرخزاد میترسیدم یا عفافولی من از پسش بر اومدم و نگرانیم بی مورد بود دارن اینجا مینویسم ک یادم. بمونه ک این نگرانیم طبیعی و بیهودس و ب قول نجمه گذشت زمان همه چی رو درست می‌کنه امروز ب ساعدی گفتم روزمو از چهارشنبه بیار ی روز دیگه و باز قبول نکرد و من الان نگرانم و استرسی و .... + نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 22:38 توسط زینب  |  شخصی...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1402 ساعت: 16:05

بهش عادت کردمب نگاهش ب حرفاشب اینکه بگه خداحافظامروز از اینکه موند و باهام خداحافظی کرد کلی خوشحال شدمبعدش ک ب رفیقش گفتو بروو‌موند و گفت دلش تنگ شده اینکه حالم چطورهاینکه نرفته بود مشهداینا همش نشونه بودولی انقد خسته بودم ک هیچی حالیم نمیشدچی میگه و چی می‌شنوهباهام تا دم در اومد خیلی بهش نیاز دارم برای ادامه این روزا ولی در یک روز پر از انرژی بهش احتیاج دارم الانم ک دلم پیامشو میخاددلم براش تنگ شده دیوونه ی چیزی داره ک منو مجذوب کرده تنها فکرم شده اون از اینکه یکشنبه میبینمش خوشحالم از اینکه باز از هفته بعد قرار نیس ببینمش دلم میگیره تابستون با اون خوب بود نمی‌دونم چیکار کنم ک تحویلش نگیرم هر کاری کنم در مرکز توجهمه خودش می‌دونه میدونه ک میخامش قرار شد اگه جواب انتقالیم مثبت شد بهش شیرینی بدم من چمه + نوشته شده در چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 22:28 توسط زینب  |  شخصی...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1402 ساعت: 12:01

ی هفته هست منتظرم ببینمش و وقتی امروز ساعت ۱۲:۳۰ صدای عصاش رو شنیدم بال در آوردم دلم میخاست براش دست تکون بدم ولی جایز نبود اینکار وارد کلاس شدم ردیف اول روبروی کولر بود و عصاش کنارش سلام کرد و اون لبخندش خواستم وانمود کنم نمیبینمش ولی نشد و رفتم گوشه کنارش وایستادم و صندلی آوردم فک میکنم ب نگاهش و لبخندش معتاد شدم فک میکنم بهم عادت کرده و دیگه دوستم نداره چون دیگه باهام حرف نمیزنه پیام نمی‌ده نمیگه راستی ی چیزی فقط گف بنظرتون طبیعیه من چیزی نمیفهمم و من برگشتم بهش نگاه کردم و کلی لبخند زدم و نتونستم جوابشو بدم حرفام بی معنی و گنگ بود و کل کلاس منتظر نگاهش بودم ک متوجهش نشدم فقط موقع زنگ نتونستم بمونم و باهاش حرف بزنم و باید میرفتم ینی موندن جایز نبود اومدم تو سالن از کنارم رد شدبرگشتم و نبود و این هفته هم ندیدمشمن ب صداش معتاد شدم شخصی...ادامه مطلب
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 62 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 12:03