ی هفته هست منتظرم ببینمش
و وقتی امروز ساعت ۱۲:۳۰ صدای عصاش رو شنیدم بال در آوردم دلم میخاست براش دست تکون بدم ولی جایز نبود اینکار
وارد کلاس شدم ردیف اول روبروی کولر بود و عصاش کنارش
سلام کرد و اون لبخندش خواستم وانمود کنم نمیبینمش ولی نشد
و رفتم گوشه کنارش وایستادم و صندلی آوردم
فک میکنم ب نگاهش و لبخندش معتاد شدم
فک میکنم بهم عادت کرده و دیگه دوستم نداره
چون دیگه باهام حرف نمیزنه
پیام نمیده
نمیگه راستی ی چیزی
فقط گف بنظرتون طبیعیه من چیزی نمیفهمم و من برگشتم بهش نگاه کردم و کلی لبخند زدم و نتونستم جوابشو بدم
حرفام بی معنی و گنگ بود
و کل کلاس منتظر نگاهش بودم ک متوجهش نشدم
فقط موقع زنگ نتونستم بمونم و باهاش حرف بزنم و باید میرفتم ینی موندن جایز نبود اومدم تو سالن از کنارم رد شد
برگشتم و نبود
و این هفته هم ندیدمش
من ب صداش معتاد شدم شخصی...
برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 64