درگیری

ساخت وبلاگ

باز این حس جدید چیه

چی داره میگه

من باز دلم خوش شده ب ی آدم

قضیه اینکه اون روز سر کلاس همه رفتند بیرون و سر صف ولی الناز و نگار موندن و هر چی گفتم گفتن ما پیش شما می‌مونیم

اونجا بود الناز ی سوال پرسید و من هی مغز اتودش رو میشکستم گف حواستون هست دارین صدمه می‌زنین و من اونجا بهش از اینکه ب مداد آدما توجه میکنم گفتم و گف من اگه امتحانم رو کامل بشم برام مداد میگیرین و من قبول کردم رفتم خونه و سمیه قرار بود کتاب سفارش بده منم اونجا کتاب سفارش دادم با ب مداد

و از پاساژ مهتاب هم ی پلنر خریدم

و قرار گذاشتم با خودم ببرم شنبه مدرسه و بهش برسونم ولی شنبه اومد نوشت نمیام ما مسموم میشیم و همه کلاس رو راضی کرد ک نیان انقد نوشتم بیا الناز و اینا

منتظرتم ولی نیومد شبش باهاش حرف زدم و قضیه کادومو گفتم ک‌ نیومدی و اینا

اعصابش بهم ریخت و گفت میام مدرسه حجاب ازتون میگیرم ک نذاشتم و دوشنبه مینا میخاست بره کلاس و براش فرستادم

و انقد خوشحال شد ک نگو و من بیشتر. از اون

ولی میدونی چیه حس جدیدم ب الناز

چون در من بیدار کرده حس دوست داشته شدن رو

از طرفی پشیمونم از طرفی خوشحال

بخاطر همین باز نکردم تا نبینم چی میگه

+ نوشته شده در سه شنبه یکم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 23:0 توسط زینب  | 

شخصی...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 85 تاريخ : شنبه 5 فروردين 1402 ساعت: 2:57